او گفت :آن روز كه خود را نثار عشق كردم باور داشتم كه زندگي يعني اهداي عشق به آنكه مي پرستي و تنها همين.اما امروز فهميدم كه زندگي كارزاري جز شكست نيست .آن روز او را تصوير زندگي ميدانستم كه برايم حتي زيباتر از زندگي تجلي مي نمود و امروز با ياد او حادثه مرگ برايم ملموس تر جلوه مي كند .وقتي او را خواستم حس كردم پايان بي قراري ام فرا رسيده است و امروز از هميشه تنهاترم.پريشانيم را در نداشتن مي پنداشتم و امروز پس از داشتن تا هميشه افسرده ترم .اعتماد به او را مظهر خوشبختي مي انديشيدم و امروز با اكسيژن بد بيني نفس ميكشم .
پس گفت:ديروز را چون خيالي پندار كه گرانبهاترين تجربه را به تو بخشيده و بس.امروز از خواب برخيز و با فراموشي كابوس ديشب با خردمندي گام بردار.اين بار پيش از آنكه عشقت را بيابي عباراتي را براي خود معنا كن .نخست عشق چيست ؟دوم نياز چيست ؟و سوم فرق ميان اين دو چيست ؟
عشق به معناي قدرت است و نياز يعني ضعف.عاشق بودن يعني رها شدن و حال آنكه نيازمند بودن يعني زنداني شدن .پس اگر عاشم او را مي پرستم و دوري ازاو به منزله اسارتم نيست . چرا كه اسارت يعني وابستگي و وابستگي به معناي نياز . حال آنكه من با پرستش عشق خودم را رها مي سازم .
اگر آن عشق حقيقي است به سويم باز ميگردد و در غير اينصورت خودم را آزاده اي مي پندارم كه با تپش ميليار دها سلول در بدنم در هستي به پرواز درامده ام . چه احساسي بر تر از سبكي و پرواز .پرواز تا نهايت بودن پرواز تا رسيدن .حس كردن . خواستن و با عشق زندگي كردن.
هراسي نداشته باش با قلبي سرشار از عشق و محبت لحظه هاي پر بارت را نظاره كن تا زيبايي درونت بر سيمايت نقش بندد . صدايم را هميشه خواهي شنيد .با تو سخن خواهم گفت ! صداقت .عشق. توانگري. شادي و شهامت در وجود توست .الوهيت تو در وجود توست به دنبال چه مي گردي ؛اكنون ؛ را درياب و صداي درونت را بشنو .
با تو هستم ! اي همه لبريز از عشق و دوستي…


زیبا ترین حرفت را به من بگو
شکنجه ی پنهان سکوتت را آشکار کن
و هراس مدار از آن که بگویند
ترانه یی بیهوده می خوانید.
چرا که ترانه ی ما
ترانه ی بیهودگی نیست
چرا که عشق
حرفی بیهوده نیست.
حتی بگذار آفتابنیز بر نیاید
به خاطر فردای ما اگر
بر ماش منتی است:
چرا که عشق
خود فرداست
خود همیشه است

گناه ما بي آنكه بدانيم چرا .گريستن است .
مي گويم : به اميد آن روز كه ديگر هيچ آدمي از يك وداع ساده نگريد!
گفتي:روياهايم همه از دست رفته است.
مي گويم:از بخت ياري ماست شايد آنچه كه مي خواهيم يا به دست نمي آيد يا از دست مي گريزد !
گفتي:گذشته دردناك و آينده نامعلوم است .
مي گويم: زندگي آب تني كردن در حوضچه اكنون است !
گفتي: خانه خدا كجاست؟
مي گويم :در همين نزديكي لايه اين شب بوها.پاي آن كاج بلند !
گفتي بي كسي بد دردي است .
مي گويم: با تو تا آخر دنيا هستم.
(سهراب سپهري)
تقديم به همه خوانندگان اين وبلاگ
خانه دلتان هميشه شاد باد

در زير اين آسمان پاک و آبی
روی اين کره بزرگ و خاکی
کره ای که اگر از اينجا نگاه کنيم خيلی بزرگه ولی از اون بالا اينقدر کوچکه که بين دو تا انگشتمون جا می شه.
توی همين کره ای که هم می تونه بزرگ باشه هم کوچيک روزهايی میآيد که در عين گرم و آفتابی بودنش برای خيلی از ما ها، می تونه سرد و نفرت انگيز هم باشه برای خيليهايی که در کنارمون، زير همين آسمون پاک و روی همين کره بیانتها زندگی می کنند.
روزهايی که هم می تونند تجربه های تلخ داشته باشند هم شيرين، شيرينی که لبخند به ارمغان میياره و تلخی که روح و قلب رو می شکنه.
ولی روی همين کره خاکی قلب هايی هم هستند که در عين کوچيک بودنشون می تونند اينقدر بزرگ باشند که شيرين ها رو ماندگارتر و تلخها رو کم رنگتر کنند فقط با تقسيم کردن قلبهاشون.
سوگند به قطار کاروانها * به امیر ساربانها * به قشنگی دو دیده * به دو اهوی رمیده * به بهار و فصل هستی * به خدایی که میپرستی * به زمینی که تو نشستی * به امیدی که تو هستی * به قلبت * به گیسوانت * به حسون دیدگانت * یه دل سخت چو سنگت که ....
***دوستت دارم***

شهری گستردم رو به پاکی
دوستانی برگزیدم رو به صداقت
سپاسی بر انگیختم به بینهایت
تشکر از دوستانی که به وب خودشون اومدن
و ممنونم از دوستان خوبم ماهان.علی.مهناز وسایره بچه ها که
نظر دادن و منو سمیرا رو خوشحال کردن
اگه يه روز بهت گفتند 1000 نفر دوستت داره،بدون اوليش منم.
اگه يه روز
بهت گفتند 100 نفر دوستت داره،بدون اوليش منم.
اگه يه روز بهت گفتند 10 نفر
دوستت داره،بدون اوليش منم.
يه روز بهت گفتند 1 نفر دوستت داره،بدون اون يه نفر
من
اگه يه روز بهت گفتند کسي دوستت نداره،بدون من مردم!!!
!!!
با اجازه آقا ماهان

( بی نهايت تا قيامت با صداقت دوستت دارم)
شعر گاه آخرين بهانه می شود
همدمی برای لحظه ی گريستن برای زيستن
شعر گاه آخرين ترانه می شود
گاه زوزه ی سياه تازيانه
گاه گلی که دختران
لای يک کتاب عاشقانه خشک می کنند
شعر گاه با زبان شاعری بزرگ
بيکرانه می شود
بر درخت بی بهار
فقط کردم به چشمانت نگاهی
بر ستاره ها تابيد
با نور ستاره ها از نو
بر نگاه تو تابيد
عشق از وجود من برخاست
بر بال نسيم آويخت
آن نسيم عشق آلود
با عطر تنت آميخت
عشق از نگاه من غلطيد
بر بنفشه شبنم شد
با لطافت شبنم
در نگاه تو گم شد
عشقم به ياري شبنم
با نسيم ،
با ستارگان
آخر
بر دل بي اعتناي تو نشست؟؟؟. .


نمی خواهی دستانت را به دستانم بسپاری؟ نميخواهی ميزبان دلتنگی هايم باشی؟
نمی خواهی حلقه ياس های سپيد را به گردنم بياويزی؟ نمی خواهی شبنم های
اشتياق را به چشمانم هديه دهی؟ نمی خواهی گو نه هايم را به شفافيت شرم
بيا ميزی؟ نمی خواهی دوباره به معصوميت نگاهم سوگند بخوری؟ نمی خواهی
زمزمه کنی: به عظمت اشکی که در ديده ات می درخشد به عظمت سکوتی که
در زندگی ات هميشه جاری است و به عظمت تمام دلشکستگی های بی صدايت
هميشه کنارت خواهم ماند؟ نمی خواهی...
براي زيستن دو قلب لازم است
قلبي که دوست بدارد، قلبي که دوستش بدارند
قلبي که هديه کند، قلبي که بپذيرد
قلبي که بگويد، قلبي که جواب بگويد
قلبي براي من، قلبي براي انساني که من مي خواهم
تا انسان را در کنار خود حس کنم
و من همیشه تو را در کنار خود حس میکنم

یادمان باشد اگر خاطرمان تنها ماند
طلب عشق ز هر بی سرو پایی نکنیم
مهربانی صفت بارز عشاق است
یادمان باشد از این کار ابایی نکنیم

گاهی وقتا آدما نمیتونن حرفای دلشون رو به هم بزنن
اما همین آدما بعضی موقعها با حر فاشون دل همدیگر رو میشکنن
من فکر نمیکنم کسی که عاشق باشه بتونه دل معشوقشو بشکنه
و این حسن آدمای عاشق به دیگرانه
بینهایت را....
آری بینهایت را نهایتی هست
هنگامی که با توام

تفاوت،من و تو......
مرا با دلتنگی هایم تنها بگذار.
ما هرگز یکی نخواهیم شد.حتی همدیگر را کامل هم نخواهیم کرد.من و تو یک دنیا فاصله....
تمام فلسفه های دنیا ما را به هم نخواهد رساند.نه قانون و نه منطقی بر این که من و تو برای هم ساخته نشده ایم وجود ندارد.
با این همه هزاران دلیل دارم که من و تو برای ما شدن دست نیافتنی ترین آرزو ها را سر مشق کرده ایم و از عاشقان دیوانه شاهد آورده ایم.
هیچ راهی برای ما شدن وجود ندارد و من میترسم این تنها شانسی باشد که به من اجازه ی انتخاب داده است.آخر تو خوبی و من این همه نیستم.
من حتی لایق تو نیستم با این همه فکر میکنم در سنجش تو آنچه برای همه خوب است برای من؟
نمیدانم اینجا که قلبهارا معامله میکنند من پر تردید خریدار چه قلبی باشم؟
تو پاکی،تو زیبایی،تو پر از بخشندگی،سادگی و محبتی.و من؟
پر از سوالات بی جوابم من زندگی ام صرف یافتن پاسخ هاست من اسیر تفکرم من زندانی تخیلم من تشنه ی تردیدم.
عشق ایمان و مفروضاتی این چنین راه را برای تردید و تخیل باقی نمیگذارد.
و تو نمونه ی پاکی و سادگی برای من رهگذری بیش نیستی که گام زدن با تو ملال آور است چه رسد به همسفر شدن با تو!
پس بگذار چرخ روزگار بچرخد خورشید از مشرق طلوع کند و سوالاتی همچون چرا احمق ها عاشق میشوند بی جواب بماند که این رسم زندگی است و تو برای پذیرفتن این روزمرگی ها آماده تر از منی!
~~~سمیرا~~~
از یکی پرسیدن چرا آخره همه دوستیها جداییه؟
گفت: چون دوستی یه اتفاق و جدایی قانونش
نه آنچنان عاشق باش که هیچ چیز را نبینی . نه آنچنان ببین که عشق را هرگز نبینی
===کامی===
~~~سمیرا~~~
بعضی حرفا رو آدم هیچ وقت فراموش نمی کنه ....
دوست داشتن راحته اما عاشق شدن ....
همیشه عاشق کسی باش که لایق عشق باشد نه تشنه عشق !
چون تشنه عشق روزی سیراب میشود
باید درک کرد و دوست داشت . نه دوست داشت و درک کرد .
===کامی===


دلتنگیهای آدمی را باد با ترنه ای می خواند.
و رویاهایش را آسمان پر ستاره نادیده میگیرد.
و هر دانه برفی به اشکی نادیده گرفته میشود.
سکوت سرشار از نا گفتهاست...
از حرکات ناکرده.
اعتراف به عشق های نهان...
وشگفتی های بر ذبان نیامده.
و در این سکوت حقیقت ما نهفته است.
~~~سمیرا~~~