هر وقت که تنها میشم به گذشته ها فکر میکنم و به اینکه چه اشتباهاتی کردم و
چه طور خیلی ساده عشقم رو از دست دادم و به دنبال دلیلی برای توجیه کارهام..
زخم های گذشته و شرایط سختی که این روزا دارم دست به دست هم داده تا منو از پا دراره
چیزی که بیش از همه چیز فکرمو مشغول کرده و مردد و سر درگمم کرده اینه که نمیدونم چرا
بعضیها که امید زندگیم بودن و همیشه دوستشون داشتم چرا اینطوری به من ضربه زدند و
آیا واقعا این حق من بوده و آیا جواب خوبیهای من اینه..
اگر واقعا اشتباه کرده باشم و اصلا اونی که میخوام به من خیانت کرده باشه و من این همه سال
عاشق کسی بودم که اصلا بهم فکر نمیکرده و همه اینا یه سو تفاهم بوده ..
اون وقت تکلیف من چیه؟کی میخواد جواب دلمو بده؟
من هنوز توی مسافرتم و چیزی از این سفر طولانی نمونده تا مقصد و بدون که یه روزی بر میگردم
و امیدوارم راجع بهت اشتباه نکرده باشم و حداقلش اگر هم بهم فکر نمیکنی بهم خیانت
نکرده باشی چون اون وقت دلم نمیبخشت ..
این سکوت تو منو بین زمین و آسمون معلق کرده کاش میفهمیدی که همین مسالی که شاید
برات خنده دار باشه زندگی منو جهنم کرده و روزی نیست که بهش فکر نکنم و هر چی سعی میکنم
ازش فرار کنم نمیشه چون جوابی ندارم که بتونم خودمو قانع کنم..فقط حدس و گمان ..
امیدوارم خدا بهت جرات شکستن این سکوت رو بده .. شاید یه روزی فهمیدی چه حالی دارم.
بعد از این سفر من آدم دیگه ای خواهم شد وفکر میکنم تا حدودی همه نقاط ضعف گذشته
رو درست کرده باشم و در مقابل بهای زیادی دادم که فکر میکنم ارزششو داشت..
واقعا نمیدونم چیکار کنم ! یعنی هنوز دوستم داری و میخوای عشقم بیشتر بهت ثابت بشه؟
میخوای ازم انتقام بگیری؟باهام بازی کنی؟داغونم کنی؟دیوونم کنی؟
یا اصلا بهم فکر نمیکنی..حیرونم و داغون اما هنوز امیدوارم و عاشق.