سلام به لحظه لحظه های سکوت شبانه ..
گفتی از عشقم حذر کن چه بد کردم نکردم یادمو از سر به در کن چه بد کردم نکردم
با تو عشق آمد و گم شد هر چه بود زیرو زبر شد ..لحظه ها خالی و خسته زندگی بیهوده تر شد
عشق اولین تو بودی با تو من عشقو شناختم ای تو عشق آخرینم رفتیو درد و شناختم
از کسی گلایه ای نیست اگه باختم به تو باختم
هر کسی پس از تو آمد خلوت منو به هم زد تورو باز به یادم آورد اگه از عاطفه دم زد
زندگی ای همه افسردگی...یعنی واقعا این سرنوشت منه...!
کلمات نمیتونه خواهش یا درد دلم رو بیاره توی این صفحه و فقط حس بدی که درونم باقی
مانده میگه که کوهی از غم درونم رو فرا گرفته که از یه زخم سرچشمه گرفته اون زخم جدایی و تنهاییه..
شبیه یک نفرین که آسمان زندگی مرا مسموم کرده و روحم را متلاشی /
تا لحظه ای که نفس میکشم به دنبالم می آید ......!
تردید ها و افکار مبهم باعث شده دیواری ضخیم از افکار منفی بین من
و تو عزیزم بوجود بیاد که هر چه میگذرد فاصله را بین ما بیشتر میکند ..
خشت این دیوار میتونه گذر زمان باشه و چیزی که باعث استحکامش
میشه میتونه غرور و تکبر و نفرت باشه و ما باید با افکار صحیح و
تکیه به حرف دلمون بر دیوار بدی غلبه کنیم.
برگرد و یه لحظه نگاه کن من دیگه دارم کم میارم ...
کاش میتونستم یه جمله ای گیر بیارم که منظورم رو بهتر برسونم بهت...
تا کی میخوای بشینی و مرگ تدریجی منو ببینی و انگار نه انگار ...ا
اصلا از من چی میخوای باید چه جوری ثابت کنم که عاشقم .. .
.تو میدونی راه حل چیه و خودتم باید تصمیم بگیری اما امیدوارم
موقعی تصمیم بگیری که من هنوز باشم..!
تمام صفحات سفید دنیا هم کم میاد اگر بخوام دلم رو از ناگفته ها خالی کنم ...
باید دوباره برم به یه سفر دور..ترسی از سختی ها ندارم اما همیشه دلم پیش توست
و من تنها به تو می اندیشم و تو به ...!
در فراق شوقی است که در وصال نیست.........
در وصال چون بیم فراق هست..
و در فراق چون شوق وصال.
(پست قبلی رمزدار چون موقعی نوشتم که عصبی بودم شاید سر فرصت ویرایشش کردم)