NaGofTeHaa.Ir

ناگفته های عاشقانه

آخرین حرف های ناگفته

کامران و سمیرا
    NaGofTeHaa.Ir ناگفته های عاشقانه

آخرین حرف های ناگفته

دلم میخواد بمیرم در این صورت که میتونم تورو فراموش کنم این آخرین آرزومه خدایا صدامو میشنوی؟

منو بکش نمیخوام این زندگی کثیف رو ..نمیخوام دیگه قیافه هیچ کدوم از این بنده هاتو ببینم..

این روزا عشق برام شده یه مریضی نا علاج که ذره ذره داره عقل و جونمو میگیره..

از روزی که به این درد مبتلا شدم عقلم رو از دست دادم //اولش همه چی زیبابود اون روزا اینقدر خوشحال بودم که انگار اندازه تمام عمرم از سهم خوشحالیم استفاده کرده بودم اما هه..

کوتاه بود حالا دیگه باید تاوان سادگیمو بدم..باید اینقدر بسوزم توی آتیش تنهاییام تا بفهمم که نمییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییشه با هم باشیم.اما مرگ رو ترجیح میدم چون خودمو میشناسم..

کاش منم یه کامپیوتر بودم و به راحتی همه خاطرهاتو حتی اسمتو پاک میکردم و ایگنورت هم میکردم که صداتو نشنوم بعدش میرفتم یه فایل جدید پر از برنامه های جدید لود میکردم و حالشو میبردم کی به کی بود به من چه که یکی عاشقمه خوب میخواست.........

یه دختر زرنگ وقتی از دبیرستان میاد بیرون دیگه باید تغییر کنه تا مستقل بشه و حالی به حولی.

دختر منطقی و دوستان با تجربه که همیشه هوای اونو دارن مبادا عاشق بشه یا با یه پسر بی مایه بر بخوره و تک پر بشه اون موقع پسره میشه سرطان نمیتونن به اهداف والا برسن برای رسیدن به استقلال از این  عاشقا زیاد فدا میشن عادی میشه گلم. 

میگه: من خودم هزار تا بدبختی دارم غصه اینم بخورم عشق چی هست اصلا؟ نمیدونم اصلا بره گم شه بابا من باید جوابی بدم چه کاری از دست من بر میاد؟

اصلا میدونی چیه آقا پسر بذار راحتت کنم من دیگه دلم متعلق به شخص دیگریست و نمیتونم بهش خیانت کنم میدونی که این رسم زندگیه.... اصلا این پسرا هیچوقت بزرگ نمیشن ..هههه آره....

 اون یکی:عشق و عاشقی هم بهونه است یه موقع گول نخوری بهش زنگ بزنیا؟ببین کی گفتم دختر جان این پسرا همشون مثل هم هستن..همه با هم :آره آره آره

 یه جوری برات بپیچونمش جال کنی تو اینقدر ساده ای از این سیاست ها بلد نیستی حالا یواش یواش یاد میگیری چه طور دروغ بگی که خودتم باورت بشه گلم ..اگر تو این دوستای زرنگ رو نداشتی چه میشد..وای فکرشو کن دختر همه به عشقون میرسن و فساد کم میشه سن ازدواج میاد پایین و هزار کوفت و زهر مار که باعث میشه نتونیم اون خونه مجردیو راه بندازیم.

خدایا من هنوز در عجبم این همه روز گذشته چرا از دلم نمیره بیرون؟من که میدونم اونو دیگه تو خوابم نمیبینمش..باورم نمیشه اونی که دوای همه دردهام بوده این روزا شده بلای جونم..تاوان چیو باید بدم؟

نیاید زیاد توی چشماش نگاه میکردم؟زیاد نمیرفتیم بیرون؟نیاید شبانه روز با هم تلفنی حرف میزدیم و لاو میترکونیم؟نباید حرفاشو باور میکردم و بهش خیانت میکردم ؟

یا منم باید به حرف دوستم گوش میدادم:پسر جان تو چقدر احمقی بزن...اولش یه کم شلوغ میکنه بعد میشه خر خودت یا دوربین جاسازی میکردی و آره.. خفه بابا آدم با عشقش از ین کارا میکنه؟

 

خدا  آخرین کسی که هنوز داره به دردهای دلم گوش میده و خسته نشده چون فقط اونه که میدونه توی دلم چی میگذره میدونه که چی میخوام و در جوابم میگه من نمیتونم به خاطر عشق تو انسانی رو مجبور کنم تا خلاف میلش عمل کنه ..یعنی خدا با این همه بزرگیش اختیار داده بهمون پس خودت میدونی که این حرفا بهونه است چون برای دقیقه ها هم برنامه داری نمیشه سنت شکنی کرد ؟

پایان.



تاريخ : یکشنبه ۱۳۸۷/۰۹/۱۷ | 2 | نویسنده : کامران و سمیرا |
.: Weblog Themes By M a h S k i n:.