دیگه هیچکی نمونده که سنگ صبورم باشه خدایا آیا من سزاوار این همه رنج و عذابم ؟
دیگه تحمل دروغ شنیدن رو ندارم دورو برم پر شده از آدمای بد ذات که توی نگاهاشون میشه حرفای توی ذهنشون رو شنید..برام عجیب که چرا این قدرت رو توی وجودم گذاشتی تا همه آدما رو رسوا کنم تا دیگه کسی نیام سراغم..حداقل اگر بی رحم بودم میتونستم یکی از اینا باشم افسوس که فعلا بدیها دارن به حال روز من میخندن.
تا میام آرامش رو پیدا کنم و باهاش دوست بشم دوباره این زخم های قدیمی سر باز میکنه و شیره جونم رو میگیره اما منو نمیکشه تا راحت بشم فقط باید ببینم و حسرت بخورم تا شاید روزی...
اگر لیاقت بعضی چیزارو ندارم پس چرا بهم میدی که ازم بگیریش؟چرا باید اینقدر تنها بشم ..چرا همه بنده هاتو از من دور میکنی!
من که همیشه قدر نعمت هاتو میدونم ..هر عیبی که توی رفتارم بوده درست کردم سعی کردم خوب باشم..نمیگم بی گناهم فقط میگم دیگه کافیه نمیتونم این همه فشار رو تحمل کنم تو که امید زندگی کردن رو توی وجودم از بین بردی صدام در نیومد گفتم حکمت بوده اما الان دیگه نمیتونم حرف دیگران رو تحمل کنم..
فکر کنم اینجا مرز جنون باشه اگر ادامه بدی دیگه نمیدونم یعنی آدم از این داغونتر میشه؟
شاید اینا همش امتحانه تا ببینی توی بدترین شرایط بازم میگم شکرت یا نه ........
تا به حال اینقدر افسرده و تنهام نگذاشته بود همیشه یه راهی برای فرارم میذاشت اما این روزا از زمین و آسمون داری برام بلا میفرستی بازم میگم شکرت که حداقل این صفحه خالی رو دارم که دردهامو توش بریزم و دلم یه کم آروم بشه.
اگر یه روزی دیدید اینجا دیگه خاک گرفته و به روز نمیشه بدونید که گنجایش قلبم برای آرشیو کردن دردها پر شده و دیگه رسیده به آخر خط.