عجب آدم های عجیبی شده ایم...
فلان فیلم را میبینیم یا فلان کتاب را میخوانیم و عاشق عشق "پاک" میان کارکترهایش میشویم.
"وای بهترین فیلمی بود که دیدم!"
"این کتاب زندگیمو تغییر داد!"
"چقدر عشقشون قشنگ بود!"
اما، یک نفر که عاشقانه عاشقی میکند را که میبینیم، آتش درون چشمانش را که میخوانیم، فوری ترش میکنیم و تنمان مور مور میشود و میگوییم "فیلمشه!"
"مگه میشه؟ عشق و عاشقی مال فیلماس!"
عجب...
از کی تابحال ما برای چیزهای خیالی اشک میریزیم و خوشحالی میکنیم و خودمان را تغییر میدهیم، ولی چیزهای واقعی را طرد میکنیم و برچسب قلابی بودن را با اطمینان کامل رویشان میزنیم؟
از کی قضاوت به عهده ی ما افتاده؟
انقدر غرق شده ایم در این خیالات و توهمات دروغین که کامل باورمان شده که هر چیزی که قشنگ باشد و ستودنی، مطمئنا سوژه ی داستان فیلم و کتاب هاست نه بیشتر.
عجب آدم های عجیبی شده ایم...
نمی دانم کدام را راضی کنم
دلی که میخواهد
عاشق باشد...
یا
عقلی که میخواهد
عاقل باشد...!
من، لای کتاب زندگی
مانده ام؛
لای فصلی بدخط و تلخ
بنام تحمل
کاش آدمی می توانست
دلش را به
صندوق امانات بسپارد،
و با اولین قطار به تعطیلات برود...
موضوعات مرتبط: عاشقانه ها
ادامه مطلب
گاهي آدم در يك رابطه دچار دوگانگي احساسي مي شود.
يعني مي ماند كه دليل فراموش نشدن آدم رفته ي زندگي اش چيست!!
در چنين شرايطي گاه ديدار دوباره مي تواندنقش تعيين كننده ي داشته باشد.
در اولين ديدار بعد از مدت ها دوري و فاصله،
براحتي مي توان تفاوت سوتفاهم را از يك احساس عميق
تشخيص داد و بعد با خيال راحت به آدمِ حذف شده، ديگر فكر نكرد.
موضوعات مرتبط: عاشقانه ها
که ما همو ببینیم
که هیچی سد راهمون نباشه
من باشم و تو
یه عالمه وقت برا حرف
یه روز که هرگز شب نشه
یه شبی که هرگز صبح نضه
اون وقت احتمالا
خیلی نزدیکه
احساسش میکنم
با همه نه گفتنات
یه روز میفمی چقدر وابستگی داشتیم چقدر وقت داشتی یه فرصت بدی
نه گفتن
راحته
بعله گفتن فرصت دوباره زندگی کردن به خودمون اونه کع سخته....
موضوعات مرتبط: مخاطب خاص