روزی که این کلبه رو ساختم که عشقمون رو گرمتر نگه دارم اماحالا فقط یه کلبه ویرانه که هیچ چراغی نداره و مدت هاست داره توی تاریکی و سرما به سر میبره.مدتهاست که توی این تاریکی منتظرم تا یکی دستم رو بگیره تا دوباره بسازمش..
درهای کلبه(دلم) مدت هاست که نفرین شده و باز نمیشه نفرینی که از تاریکی و زشتی اومده و نمیخواد حالا حالا ها دست از سر ما برداره.
میدونی ناگفته های من هیچ وقت تموم نمیشه برای اینکه همیشه توی دلم میمونه.اینجا رو فراموش کن اما اینو بدون یه روز جواب همه بدیهایی که من کردی باید بدی..منم اگر بدی کردم .
نیمیدونم چرا احساس میکنم یه کوه حرف تو دلم سنگینی میکنه که نمیدونم به کی بگم.همیشه میخندم تا هچکی نفهمه توی دلم چیه اما به خودم نمیتونم دروغ بگم....پس کی تو از فکرم میری بیرون...کاش خدا بهم این قدرت رو بده که دیگه بهت فکر نکنم یا ...
بعضی حرفا میمونه تا خودت برسی بهشون...
امیدوارم دوران خوشت اینقدر طولانی باشه که دیگه اسم منم یادت نیاد.
زیباترین لحظه زندگیم با تو بود و از اینجا به بعد بدترین روزها.دارم دیوونه میشم نمیخوام کاری کنم که همیشه پشیمونیش دامنمون رو بگیره/
چیزی که ما آدما رو از هم جدا میکنه حتی تا عبد میتونه یه کلام باشه:
خداحافظ.